عهد دوباره
باخود ببر مرا تواگر میروی به دور
آنجا که هست نور و نباشد به غیر نور
بر حرف من بخند و نگاهی دوباره کن
تکرار ماجرای سلیمان و حرف مور
کج میروم مواخذه ام کن به راه راست
این گله را زدره جداکن به ضرب وزور
بر روح مرده ام دم عیسایی ات بدم
یک فاتحه بخوان سرراهت به این قبور
شرمنده ام که صبر نکردم برای تو
ای آنکه صبر میشود از صبرتو صبور
دستم بگیر و عهد دوباره قبول کن
می مانم از برای تو تا لحظه ظهور
[ پنج شنبه 92/4/6 ] [ 6:53 عصر ] [ محسن مقیسه ]
نظر